سال تحصیلی


 

سال تحصیلی بود فصل حراج            می شود هر آدمی از آن هاج و واج

چونکه آن شخص فروشنده کنون        می زند بر جنس خود چوب حراج

او همه اجناس بنجل را به زور          می کند قالب به فصل احتیاج

برگ سر سبز چغندر را دهد                    او به مردم جای برگ اسفناج

هر کس که مانع از کارش نگشت        آن زمان شاید که او را داده باج

او خریده خانه ای بالای شهر             کرده آن را همچو قصری باز جاج

زندگانی می کند در قصر خویش        همچو شاهی که بود بی تخت وتاج

کرده باغی را بنا در کاخ خویش         کرده مسرورش میان سرو وکاج

خودرویی را هم خریده از فرنگ        که آن ندارد احتیاجی به کلاج

خودروش همچون خودش بی دنده است       دست حسرت می زند هی بر ملاج

عاقبت با این همه سرمایه اش            مبتلا گردد به دردی لاعلاج

در ازای خوردن گوشت سپید             می شود خوراک او اماج

این عمو نوذر که با او آشناست          می کند او را نصیحت بی لحاج

 



آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: